این روز های من و مهرسام
مهرسام عزیزم
امروز ٩٠ روز شده که تو به زندگی من و بابا یه رنگ و بوی دیگه دادی و ما روزی هزار بار خدا رو شکر می کنیم برای تولد تو
این روزها تو خیلی شیطون شدی همش دوست داری کنارت باشم و باهات بازی کنم .شعر حسنی نگو بلا بگو رو که برات می خونم کلی کیف میکنی .
یه کار تازه ای که یاد گرفتی ایه که وقتی غر می زنی و بهت توجه نمیکنم پستونکت رو بادستت یا با تف پرت می کنی اونور و جشات رو می بندی و صدات رو میبری به عرش .
جالب تر اینه که از بوس کردن بدت میاد وقتی اعصاب نداری یا خوابت میاد هر کی میاد و بوست می کنه چنان جیغی می کشی که نگو
از صبح تا شبم شده حرف زدن و بازی کردن با تو و تقریبا خیلی کم به کارهای دیگه ام میرسم
بعضی شبا تا ساعت ٢ بیداری و بازی می خوای و همش می خندی و من با زور موفق میشم که بخوابونمت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی