روزهای مادرانه ام
روزهای مادرانه ام نه از آن زمان که پسرک متولد شد، بلکه کمی پیشتر، وقتی سکسکه های جنینی اش نگرانم می کرد، یا وقت هایی که برایش لالایی می خواندم, یا پیشتر از آن وقتی اضطراب پیچش بند ناف دور گردنش را داشتم، یا گاهی که تکان نخوردنش آزرده خاطرم می کرد، یا آن پیشتر ها که با هر نشانه ای نگران سلامتش می شدم و راسته سونوگرافی را می گرفتم، شاید هم قبل تر وقتی بتای خونم روی برگه آزمایش می گفت که من باردارم، و یا نه وقتی آن دو خط بنفش رنگ روی نوار چک ظهور کرد، یا اصلن نه؛ روزهای مادرانه ام از آن لحظه که دلم رضایت داد آن نطفه بی دفاع را در بطنم بپرورانم آغاز و بهشت را نه زیر پایم بلکه در دلم آفرید. ...
نویسنده :
شیما
17:16